حتماً خودتان بهتر ميدانيد كه ارزش اسطوره در شعر مثل ارزش غذايي گوشت است در آبگوشت. شعر بدون اسطوره مثل آبگوشت بدون گوشت چيز بي مزه شكم پركني خواهد شد كه گرسنگي را درمان نخواهد كرد. اما ذكر آن را به تأخير مياندازد.
از همين رو، شاعران بزرگ پارسي جهد بليغ فرمودهاند كه شعرشان حتماً اسطوره داشته باشد. ولو اين اسطوره مال قبايل آفريقايي باشد و كسي تا حالا اسم و معني آن به گوشش نخورده باشد. اهميت اسطوره همه شاعران را بر آن ميدارد كه گوشه و كنار ذهنشان را بكاوند و بتكانند و هرچه در آن انباري شلوغ به دستشان رسيد، به عنوان اسطوره عرضه بدارند.
تا چند سال پيش روال بر آن بود كه اسطورهها از اشعار شاعران به كتابهاي درسي نقل مكان ميفرمود و دانش آموزان بخت برگشته ميبايست كلي اسم و اصطلاح ثقيل و گوشخراش حفظ كنند كه چي بشود؟ كه بفهمند حافظ و مولوي و ديگر شاعران چه تلميحاتي در شعرشان بكار رفته است.
شاعران امروز كه خود روزگاري پشت نيمكتهاي مدارس با مشكل حفظ كردن اسمهاي سخت اسطورههاي قديم دست و پنجه نرم كرده و درد مخاطبان شعر امروز را فهميدهاند، تصميم گرفتند كه روال را بهم بزنند و اسطورهها را از داخل كتابهاي درسي به ضيافت شعرها ببرند. مثل اسطوره سارا و دارا و انار و يا اسطوره تصميم كبري و اسطوره كلاغ پر و اسطوره مرد و اسب و باران.
همان طور كه عرض حضور انورتان شد، از جمله اسطورههاي امروزي، اسطوره عميق و فراگير سارا ميباشد. سارا همان كسي است كه انارهايش را با دارا قسمت ميفرمود. در شعر امروز، سارا به عنوان نماد معشوقهاي است كه بجاي كمند زلف، موهايش را كوتاه ميكند. و شاعر وقتي كه زير پل خواجوي اصفهان و در حواشي زاينده رود از معشوق خود كشف حجاب ميفرمايد، ميبيند عجب آشنايي زدايي بزرگي صورت گرفته و بر خلاف جريان غالب شعر قديم فارسي، سارا موهايش كوتاه است. بيت:
بايد بگويم اصفهان شهر بدي نيست / وقتي كه آدم با تو همراهست سارا
پشت همين نقش جهان چشمهايت / گلدستههاي مسجد شاهست سارا
زير پل خواجو چه حالي داد وقتي / ديدم كه موهاي تو كوتاهست سارا !
و يا قصد دارد سربالايي نفس سوز خيابان ولي عصر را زير باران به طرزي شاعرانه و با خيالات عشقولانه بالا بيايد. اما دو ماه بعد ميفهمد سارا تو زرد از كار در آمده و سر بالايي ولي عصر كه هيچ، سر پاييني خيابان حجاب را هم حاضر نيست در ركاب شاعر بپيمايد. بيت:
سارا نمیدانی درین باران چه عشقیاست! / وقتی « ولیِ عصر» را بالا بیایی
سارا دو ماهِ پیش یادت هست ؟... با من / میخواستی تا آخر دنیا بیایی؟
يكي ديگر از نمادهاي شعر امروز كه با سارا ارتباط فزايندهاي دارد، انار است. حالا انار اشاره به چه چيزهايي دارد و مشبه و مشابه آن چيست، اين زمان بگذار تا وقت دگر. اما، شاعران غيرتمند از اينكه سارا انارهايش را به دارا تعارف كند، يا دارا به انارهاي سارا نگاه چپ چپ بيندازد يا خداي نكرده بخواهد آنها را بدزدد، خونشان بجوش ميآيد و اگر كار به جاهاي باريك بكشد، از كشتن دارا ابايي نخواند داشت. بيت:
اي بيهنر هزل! ترا خواهم كشت / بيخاصيت رذل! ترا خواهم كشت
كم دور و بر انار سارا بپلك / دارا به ابالفضل ترا خواهم كشت
يكي ديگر از مسايلي كه ذهن شاعران امروز را به خود مشغول كرده، اين است كه شاعر در كودكي با خيال راحت با سارا بازي كرده و به او مأنوس شده و به خيالش رسيده اين روابط كودكانه همچنان ادامه خواهد داشت . ولي از اين مسئله غافل است كه هر چيزي حسابي دارد و هر سارايي پدر و مادري! فلذا، با همان فكرهاي عوالم كودكي به سراغ پدر و مادر سارا ميرود و ميخواهد كه سارا را به او بدهند تا كماكان با هم به بازي بپردازند. اما پدر و مادر سارا نقشههاي بهتري براي فرزندشان كشيدهاند و او را به كسي ميدهند كه در مفهوم واقعي كلمه «دارا» باشد و دستش به دهنش برسد و مثل شاعران آس و پاس امروز كه جيب خالي دارند و آرزوهاي عالي، هشتش گرو نهاش نباشد. تراژيكترين صحنه در چنين مواقعي وقتي است كه سارا سر سفره عقد نشسته و دارد با يك مرد خرپول ازدواج ميكند و خوشبخت ميشود و شاعر دارد مثل شمع امامزاده عباس قطره قطره در خودش فرو ميچكد و آب ميشود يا دارد به جاي اسب قصه «آن مرد با اسب در باران آمد» شيهه ميكشد. بيت:
و مرد رفت و سارا... پدر از آن پس شد / صداي شيهه اسب تكيده را نجوا
...
يك پرده باز بين من و او كشيدهاند / سارا گمانم آن طرف پرده مانده است
ابعاد اين اسطوره البته گستردهتر از آن است كه ما بتوانيم در همين چند خط آن را به نحو اكمل تشريح كنيم. همينجا پيشنهاد ميشود دانشجويان محترم دوره دكتراي زبان و ادبيات فارسي اين موضوع را پايان نامه كنند و حق مطلب را كما ينبغي ادا نمايند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر