۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

خارج ‏خوانی

نوشته‏ای به دستم رسيد كه در آن از اين كه در زمان ساسانيان مردان خانه‏ خدای خوانده شده بودند تعجب كرده بود و آن را نشانی از مردسالاری گرفته بود.

اين گونه "خارج خوانی"ها ضربه‏های بدی به تحليل و تحقيق می‏زند.

خدا يا خوتای در زبان پارسی ساسانی به معنای صاحب و دارنده است و با معنای متداول امروزی به كلی فرق می‏كند. مثلا مرد خانه را كذك-خوذای يا همان كدخدا می‏گفتند. و زن و بانوی خانه را كذك-بانو يا همان كدبانو. همين طور ده خوتای يا دهخدا به معنای بزرگ و صاحب ده. امروزه ما به اشتباه بزرگ ده را كدخدا می‏خوانيم.

كتابی كه منبع فردوسی توسي بزرگ برای سرودن شاهنامه بود در اصل خوتای نامگ يا خداينامه خوانده می‏شد كه به معنای نامه يا كتاب زندگی بزرگان و شاهان بوده است.

در همين زمينه عبيد زاكانی لطيفه‏ای دارد بدين مضمون كه:
 مردی به در خانه‏ی والی رفت و گفت بگوييد كه خدا بر در منتظر ايستاده است. والي بيرون آمد و پرسيد مردك اين چه حرفی است كه می‏زنی. گفت من خانه خدای بودم و باغ خدای و ده خدای. باغ و ده و خانه را از من ستاندی. خدای باقی ماند! 

۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

در آیین مسلمانی

ترسایی مسلمان شده بود.
گرد شهرش می‌گردانیدند.
ترسایی دیگر بر او رسید و گفت:
مسلمانان سخت کم بودند، تو نیز مسلمان شدی؟
(رساله دلگشا. عبید زاکانی)
::
گبری بود در عهد شیخ بایزید.
گفتند: مسلمان شو!
گفت: اگر مسلمانی ازین است که بایزید می‌کند،
طاقت ندارم.
وگر این است که شما می‌کنید، آرزوم نمی‌کند!
(تذکرة الاولیاء)
::
مسلمانان مسلمانان! مسلمانی مسلمانی
ازین آیین بی‌دینان، پشیمانی پشیمانی
مسلمانی کنون اسمی‌است بر عرفی و عاداتی
دریغا کو مسلمانی؟ دریغا کو مسلمانی؟
(سنایی غزنوی)
::
خواجه را مسلمانی آسان به‌دست‌آمده است
لاجرم به نانی و به نامی و به دانگی می‌فروشد.
(روضة الفریقین)

طبیب و صیاد

ابوعلی بن حکیم خباز. از صفاهان است  و در مهازلت و مزاح بسیار ممتاز بوده. به جهت پدر خود اهاجی با مزه از وی سر زده و اکثر بر زبان‌هاست. و له:

 

گفتم از روی نصیحت به حکیم خباز

جهد کن تا که مریض از درت آزاد رود

نه که هر عاجز بیمار به امید شفا

شادمان سوی درت‌ آید و ناشاد رود

گفت: بابا! تو ندانی که گناه از من نیست

«صید را چون اجل آید سوی صیاد رود»

 

..

تحشیه.

1) پسر که به پدر رحم نکند، چگونه انتظار دارد پدر به دیگران رحم کند؟

2) طبیبان وطن زین ساز و زین برگ  /   نمی‌سازند معجونی بجز مرگ.

3) در ازمنه قدیم خبازان، طبابت می‌فرموده‌اند، و طبیبان، سیاست!

 

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

چرا سی دی ها ۷۴ دقیقه اند ؟

 

CD_74min.jpg

دیسک های فشرده یا همان CD که امروزه کاربردهای فراوانی در زندگی ما دارند، در سال ۱۹۸۰ به دنیا وارد شدند. ولی چرا دیسک های فشرده ۷۴ دقیقه ای هستند، نه ۶۰ دقیقه ای و نه ۷۰ دقیقه ای !؟ ‏

هفتاد و چهار دقیقه بودن آنها را می توان تقصیر یک مرد ناشنوای آلمانی گذاشت. ‏(آلمانها این ناشنوایی بتهوون را یه افتخار میدونند که در حین ناشنوایی اینگونه رهبری کنسرت را اجرا کرد.)

شرکت سونی و فیلیپس که آن زمان در حال طراحی استاندارد CD بودند بین اندازه دیسک های فشرده با هم اختلاف داشتند. شرکت فیلیپس به دنبال طراحی دیسک های با قطر ۱۱/۵ سانتیمتر بود و سونی به ۱۰ سانتیمتر بسنده کرده بود. ‏

هر کدام از ۲ استاندارد فوق می توانستند ۶۰ دقیقه از موسیقی استریو با نرخ ۱۶ بیت و با فرکانس ۴۴٫۰۵۶ هرتز را در خود جای دهند. ‏

ولی این مقدار از دید آقای نوریو اهگا کافی نبود. وی که یک تاجر ابزار الکترونیکی در ژاپن بود و برای خوانندگی اپرا هم تعلیم دیده بود، پس از اینکه از کیفیت پایین ضبط صوت سونی به آن شرکت تحت یک نامه شکایت کرد، به استخدام سونی درآمد و پس از گذشت زمان در سال ۱۹۸۲ مدیر شرکت سونی گردید. وی که علاقه خاصی به موسیقی کلاسیک داشت، اصرار داشت که باید سمفونی نهم لودویگ وان بتهوون را بر روی یک دیسک فشرده جای داد. ‏

به گفته فیلیپس : طولانی ترین اجرا ۷۴ دقیقه به طول انجامید … موسیقی که در فستیوال شهر بایروت آلمان در سال ۱۹۵۱ به رهبری ویلهلم فورت ونگلر اجرا گردید را نمی شد در۶۰ دقیقه جای داد. ‏

و این بود سرآغاز دیسکهای ۱۲ سانتیمتری که ۷۴ دقیقه ظرفیت داشتند، استانداردی که متاثر از نوابغ آلمانی و ژاپنی ایجاد شد. ‏

 

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

اندر احوالات مهاجرت - طنز

اندر احوالات مهاجرت - طنز
 
با عرض سلام و صبح بخیر و آرزوی شروع روزی دلنشین، متن زیر را که اخیرا توسط دوستان دریافت کردم و همانطور که از عنوانش پیداست در خصوص چند وچون مهاجرت نگارش شده و بسیار جالب است که توصیه می کنم فرصت خوندنش رو از دست ندید. جدای اینکه از عزیزانی که مهاجر هستند و یا احیانا قصد مهاجرت دارند درخواست می کنم که خدای نکرده بر حقیر خرده نگیرند امیدوارم همگی خوشتون بیاد. چراکه قصد اینست که گل خنده ای بر لبانتان بنشانیم.

 شیخی را از احوالات مهاجرت پرسیدند، بگفت همچون شب اول قبر ماند و هرکسی را بسته به سنگینی نامه ی اعمالش حکمی دگر است. لیک اهل سلوک فرموده اند که هفت مرحله دارد و مرتبت هر کدام را ندانی مگر از آن مرحله به سلامت بیرون آیی و اگر مرد راه نباشی به خوان هفتم نرسی !

 اول) نیت: آن لحظه است که مهاجر به ستوه می آید و عزم هجرت می کند. از این نقطه فرد از خاک خود کنده شده است و ولوله ی عزیمت در جانش افتاده و به جرگه ی مهاجرین پیوسته است. از مناسک این مرحله سعی بین صفا و مروه و دویدن به دنبال وکیل و انتظار در صف طویل درب سفارت و دار الترجمه و آزمون آیلتس و تافل و نوافل و ال و بل است و این خود اول قدم است.

 دوم) استجابت: زمانی است که صبر مسافر به بار می نشیند و مهر ویزای بلاد خارجه بر پاسپورت وی کوبانده می شود. مهاجر در این مرحله خود را پیروز ترین مردمان جهان می داند و هموطنانش را به چشم کور کچل هایی می بیند که در باتلاق بی فرهنگی و ترافیک و فقر فرو می روند و به خود افتخار می کند که به زیرکی و رندی از این جهنم جهیده است.

 
سوم) عزیمت: مرحله ی گذاشتن تمام وابستگی ها از خانه و زندگی و متعلقین و متعلقات و دوستان و اقوام است. برخی این مرحله را به مرگ تعبیر کنند. با هجوم خاطرات و دلبستگی ها اندک اندک ترس و تردید در مهاجر فزونی می گیرد. سرانجام وی زندگی اش را در چمدانی جمع می کند و پس از گذشتن از زیر آیینه و قرآن به سمت دیاری ناشناخته رهسپار می شود. فرودگاه بین المللی آخرین بخش این خوان است.

 چهارم) شعف: مهاجر چون در بلاد کفر فرود می آید خود را در بهشتی می یابد سبز و تمیز و منظم، مردمانش خندان و جوی های شراب روان و لعبتکان و مو طلایان شادان در بیکینی از کنار وی عبور می کنند. مردان مسلمان را در این مرحله شعف دو برابر نسوان است و غالباٌ هنوز عرق راه از چهره بر نگرفته بر در عرق فروشی و نایت کلاب و بار و دیسکو صف می بندند تا سیر و سلوک عرفانی خویش آغاز نمایند.
 

 پنجم) بحران هویت: مهاجر تلاش می کند هویت گذشته اش را فراموش کرده و در جامعه ی جدید ذوب شود. وی ناگهان از کلثوم جوراب آبادی سنگ سری اصل تبدیل به کاترینا ماریا سانتا کروز می شود. اگر از جماعت نسوان باشد در این مرحله بطور حتم موهای خود را بلوند می کند و با پوست سیاه سوخته و ابرو پاچه بزی و کله ی طلایی زهره ی هر بیننده ای را می برد. در این مرتبه از سلوک پوشیدن لباس های آلاپلنگی و استفاده مکرر از کلمات اوه مای گاد و اوه مای فرند از اوجب واجبات می باشد.

 ششم) غربت: در این مرحله مهاجر اندک اندک متوجه می شود که در دیار جدید غربیه است و به احتمال قوی غریبه هم باقی خواهد ماند و خودش هم چیزی شبیه همان مردم کور وکچلی است که از آنها فرار کرده است و هیچ سنخیتی با این مردم خونسرد و مامانی و قد بلند ندارد. جلوی آینه می ایستد و ناگهان می بیند که یک شرقی کوتوله و احساساتی و قانون گریز و سیاه سوخته است و با موهای طلایی اش نه تنها شبیه نیکول کیدمن نشده بلکه شبیه هویج شده است. در اینجا مهاجر ناگهان دچار نوستالژی شدید برای کشک بادمجان و دلمه و دیزی با نان سنگک می شود و به یاد بوی ترمه ی خانوم بزرگ و قلیون و مزه انار دون کرده و صدای کت شلواری می افتد و دیدگانش از اشک تر می شود.

 چون بدینجا رسید شیخ سکوت کرد و دهان از گفتار ببست و آفتابه اش را برداشت و به سمت مبال روانه شد. مریدان پرسیدند هفتمین مرتبت چیست؟ نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت: هفتم را هر کس خودش می نویسد ...

شاد باشید و مهاجرت هایتان پرماجرا  

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

شرح رباعیات

در عشق تو کس تاب نیارد جز من

در شوره کسی تخم نکارد جز من

با دشمن و با دوست بدت می‌گویم

تا هیچ‌کست دوست ندارد جز من!

(عنصری)

::

من شاعر در این رباعی چه نوع «من»‌ی است؟

مصراع 1: توسری خورده، بدبخت، نیازمند، قابل ترحم، مجبور به کنار آمدن با انتخاب مزخرف خود،  خودآزار، قوی‌ترین مرد ایران

مصراع 2: هدر دهنده سرمایه، مایه شرمساری بخش کشاورزی، بیکار و بیعار، از خود متشکر، امیدوار به تحقق امر محال، آقا زاده، در رؤیای مدیریت جهان

مصراع 3: دهن دریده و هتّاک، زیر آب‌زن، نمره اخلاق بیست، معتقد به مبانی، اصولگرای با‌اصل و نسب، طلبکار عالم و آدم، اصلاح‌طلب پشیمان

مصراع 4:‌ تمامیت خواه، انحصار طلب، بیمار روانی، برنامه‌ریز، مهندس عشق و عاشقی، عوضی

::

 

من مورد نظر شاعر از چه نوعی است؟

مصراع 1: پدرسوخته، اقتدارگرا، خواهی‌نخواهی، همین که هست، دیگر آزار، فوق سنگین، عامل خودکشی، بیماری لاعلاج

مصراع 2: دیر بازده، کچل بی‌قواره، لم یزرع، خیلی مزخرفی ولی دوست دارم، سگ‌خور

مصراع 3: رژیم منحوس، هر روز بدتر از دیروز، اصلاح طلب، رانت‌خوار، لایق مشت محکم، محل تخلیه عقده‌های روانی، شیطان لعین

مصراع 4: فرشته روی زمین، فالوده بستنی، تیر رفته توی قلب، فقط تو مرا بکُش،


۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

خط پایان: رباعی نویسی جمعی

هر کسی را خط پایانی است. این کلام حکیمانه را خودمان فرموده‌ایم! حالا یکی پای پیاده می‌رود، یکی با ماشین بنز. این دیگر ربطی به من و شما ندارد. وظیفه ما رفتن به سوی خط پایان است. بعضی‌ها میان‌بُر می‌زنند و بعضی‌ها توی خاکی می‌روند. این هم به من و شما ربطی ندارد. عده‌ای معتقدند که لاک‌پشت زودتر از خرگوش به خط پایان می‌رسد. این قصه را آدم‌های تنبل و خپل ساخته‌اند که امیدشان را به آینده از دست ندهند. شما اگر با خرگوش مسابقه می‌دهید، خیلی دل‌تان را به این خوش نکنید که ممکن است وسط راه خوابش ببرد و شما اول شوید. همت‌تان را مضاعف کنید، اما واقع‌بینی را هم از دست ندهید. فی‌المثل خالو راشد سی‌بار متن رباعی‌اش را عوض کرد. اما باز هم ناامید نشد و برای بار سی‌و یکم هم آن را ویرایش کرد و فرستاد. اگر روزی به خط پایان رسیدید، و جام را بالای سر گرفتید و ملت شما را روی دست بردند، خیلی خوشحالی از خودتان در نکنید. همین ملت روزی می‌زنند توی سرتان و تشییع جنازه باشکوهی برایتان برگزار می‌کنند. شواهد و نظایر فراوان است و احتیاج به اقامه برهان نیست. فلذا!

..

 

آن روز که نوبت به گدایان برسد              یک لقمه به سختی به خدایان برسد

دست همه از مدال کوتاه شود               پای شل اگر به خط پایان برسد

::

 

خواهی به جوایز فراوان برسی           باید بدوی به خط پایان برسی

خرگوشک نازنین! ولی شک دارم       حتی به هویج لاک‌پشتان برسی

::

 

خواهی که اگر نعمت شایان برسد     دست تو به دامن خدایان برسد

هر روز تو همتت مضاعف گردان         تا دولت او به خط پایان برسد

..

چشمان تو شور خط پایان دارد           معنای عبور خط پایان دارد

ما ذیل نگاه دوست قمسور شدیم      هیهات که زور خط پایان دارد؟

::

 

چون تشنه شدی، لبی به باران برسان    خود را به پری‌رخان لبنان برسان

من بی تو نمی‌رسم به مقصود، لذا         لطفاً تو مرا به خط پایان برسان

::

 

هم جای فقیر و هم بزرگان آنجاست    هم لحظه راحت شدن جان‌ آنجاست

::

 

آزرده شد از کژدم غربت جانم     چل سال گذشت تا که در زندانم

من مُرده به دنیای شما آمده‌ام    از اول عمر در خط پایانم

::

 

می‌خواست به منتهای ایمان برسد    کز پرتو آن به تکه‌ای نان برسد

در اول راه، عین چارلی چاپلین          می‌خواست فقط به خط پایان برسد

::

 

مکری که به فکر بکر انسان برسد     هیهات اگر به ذهن شیطان برسد

هرکس که در آغاز پر از نیرنگ است   پیش از همه او به خط پایان برسد

::

گفتی که به‌هم من تو خندان نرسیم    از یزد گذشته و به کرمان نرسیم

تو دست مرا بگیر و من پای ترا           تا هیچ زمان به خط پایان نرسیم!

::

 

چشمان تو ابتداي ايمان من است     ساز نفست ادامه جان من است

اخم تو برابر است با سكته عشق     قهر تو عبور از خط پايان من است