۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

خارج ‏خوانی

نوشته‏ای به دستم رسيد كه در آن از اين كه در زمان ساسانيان مردان خانه‏ خدای خوانده شده بودند تعجب كرده بود و آن را نشانی از مردسالاری گرفته بود.

اين گونه "خارج خوانی"ها ضربه‏های بدی به تحليل و تحقيق می‏زند.

خدا يا خوتای در زبان پارسی ساسانی به معنای صاحب و دارنده است و با معنای متداول امروزی به كلی فرق می‏كند. مثلا مرد خانه را كذك-خوذای يا همان كدخدا می‏گفتند. و زن و بانوی خانه را كذك-بانو يا همان كدبانو. همين طور ده خوتای يا دهخدا به معنای بزرگ و صاحب ده. امروزه ما به اشتباه بزرگ ده را كدخدا می‏خوانيم.

كتابی كه منبع فردوسی توسي بزرگ برای سرودن شاهنامه بود در اصل خوتای نامگ يا خداينامه خوانده می‏شد كه به معنای نامه يا كتاب زندگی بزرگان و شاهان بوده است.

در همين زمينه عبيد زاكانی لطيفه‏ای دارد بدين مضمون كه:
 مردی به در خانه‏ی والی رفت و گفت بگوييد كه خدا بر در منتظر ايستاده است. والي بيرون آمد و پرسيد مردك اين چه حرفی است كه می‏زنی. گفت من خانه خدای بودم و باغ خدای و ده خدای. باغ و ده و خانه را از من ستاندی. خدای باقی ماند! 

۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

در آیین مسلمانی

ترسایی مسلمان شده بود.
گرد شهرش می‌گردانیدند.
ترسایی دیگر بر او رسید و گفت:
مسلمانان سخت کم بودند، تو نیز مسلمان شدی؟
(رساله دلگشا. عبید زاکانی)
::
گبری بود در عهد شیخ بایزید.
گفتند: مسلمان شو!
گفت: اگر مسلمانی ازین است که بایزید می‌کند،
طاقت ندارم.
وگر این است که شما می‌کنید، آرزوم نمی‌کند!
(تذکرة الاولیاء)
::
مسلمانان مسلمانان! مسلمانی مسلمانی
ازین آیین بی‌دینان، پشیمانی پشیمانی
مسلمانی کنون اسمی‌است بر عرفی و عاداتی
دریغا کو مسلمانی؟ دریغا کو مسلمانی؟
(سنایی غزنوی)
::
خواجه را مسلمانی آسان به‌دست‌آمده است
لاجرم به نانی و به نامی و به دانگی می‌فروشد.
(روضة الفریقین)

طبیب و صیاد

ابوعلی بن حکیم خباز. از صفاهان است  و در مهازلت و مزاح بسیار ممتاز بوده. به جهت پدر خود اهاجی با مزه از وی سر زده و اکثر بر زبان‌هاست. و له:

 

گفتم از روی نصیحت به حکیم خباز

جهد کن تا که مریض از درت آزاد رود

نه که هر عاجز بیمار به امید شفا

شادمان سوی درت‌ آید و ناشاد رود

گفت: بابا! تو ندانی که گناه از من نیست

«صید را چون اجل آید سوی صیاد رود»

 

..

تحشیه.

1) پسر که به پدر رحم نکند، چگونه انتظار دارد پدر به دیگران رحم کند؟

2) طبیبان وطن زین ساز و زین برگ  /   نمی‌سازند معجونی بجز مرگ.

3) در ازمنه قدیم خبازان، طبابت می‌فرموده‌اند، و طبیبان، سیاست!

 

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

چرا سی دی ها ۷۴ دقیقه اند ؟

 

CD_74min.jpg

دیسک های فشرده یا همان CD که امروزه کاربردهای فراوانی در زندگی ما دارند، در سال ۱۹۸۰ به دنیا وارد شدند. ولی چرا دیسک های فشرده ۷۴ دقیقه ای هستند، نه ۶۰ دقیقه ای و نه ۷۰ دقیقه ای !؟ ‏

هفتاد و چهار دقیقه بودن آنها را می توان تقصیر یک مرد ناشنوای آلمانی گذاشت. ‏(آلمانها این ناشنوایی بتهوون را یه افتخار میدونند که در حین ناشنوایی اینگونه رهبری کنسرت را اجرا کرد.)

شرکت سونی و فیلیپس که آن زمان در حال طراحی استاندارد CD بودند بین اندازه دیسک های فشرده با هم اختلاف داشتند. شرکت فیلیپس به دنبال طراحی دیسک های با قطر ۱۱/۵ سانتیمتر بود و سونی به ۱۰ سانتیمتر بسنده کرده بود. ‏

هر کدام از ۲ استاندارد فوق می توانستند ۶۰ دقیقه از موسیقی استریو با نرخ ۱۶ بیت و با فرکانس ۴۴٫۰۵۶ هرتز را در خود جای دهند. ‏

ولی این مقدار از دید آقای نوریو اهگا کافی نبود. وی که یک تاجر ابزار الکترونیکی در ژاپن بود و برای خوانندگی اپرا هم تعلیم دیده بود، پس از اینکه از کیفیت پایین ضبط صوت سونی به آن شرکت تحت یک نامه شکایت کرد، به استخدام سونی درآمد و پس از گذشت زمان در سال ۱۹۸۲ مدیر شرکت سونی گردید. وی که علاقه خاصی به موسیقی کلاسیک داشت، اصرار داشت که باید سمفونی نهم لودویگ وان بتهوون را بر روی یک دیسک فشرده جای داد. ‏

به گفته فیلیپس : طولانی ترین اجرا ۷۴ دقیقه به طول انجامید … موسیقی که در فستیوال شهر بایروت آلمان در سال ۱۹۵۱ به رهبری ویلهلم فورت ونگلر اجرا گردید را نمی شد در۶۰ دقیقه جای داد. ‏

و این بود سرآغاز دیسکهای ۱۲ سانتیمتری که ۷۴ دقیقه ظرفیت داشتند، استانداردی که متاثر از نوابغ آلمانی و ژاپنی ایجاد شد. ‏

 

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

اندر احوالات مهاجرت - طنز

اندر احوالات مهاجرت - طنز
 
با عرض سلام و صبح بخیر و آرزوی شروع روزی دلنشین، متن زیر را که اخیرا توسط دوستان دریافت کردم و همانطور که از عنوانش پیداست در خصوص چند وچون مهاجرت نگارش شده و بسیار جالب است که توصیه می کنم فرصت خوندنش رو از دست ندید. جدای اینکه از عزیزانی که مهاجر هستند و یا احیانا قصد مهاجرت دارند درخواست می کنم که خدای نکرده بر حقیر خرده نگیرند امیدوارم همگی خوشتون بیاد. چراکه قصد اینست که گل خنده ای بر لبانتان بنشانیم.

 شیخی را از احوالات مهاجرت پرسیدند، بگفت همچون شب اول قبر ماند و هرکسی را بسته به سنگینی نامه ی اعمالش حکمی دگر است. لیک اهل سلوک فرموده اند که هفت مرحله دارد و مرتبت هر کدام را ندانی مگر از آن مرحله به سلامت بیرون آیی و اگر مرد راه نباشی به خوان هفتم نرسی !

 اول) نیت: آن لحظه است که مهاجر به ستوه می آید و عزم هجرت می کند. از این نقطه فرد از خاک خود کنده شده است و ولوله ی عزیمت در جانش افتاده و به جرگه ی مهاجرین پیوسته است. از مناسک این مرحله سعی بین صفا و مروه و دویدن به دنبال وکیل و انتظار در صف طویل درب سفارت و دار الترجمه و آزمون آیلتس و تافل و نوافل و ال و بل است و این خود اول قدم است.

 دوم) استجابت: زمانی است که صبر مسافر به بار می نشیند و مهر ویزای بلاد خارجه بر پاسپورت وی کوبانده می شود. مهاجر در این مرحله خود را پیروز ترین مردمان جهان می داند و هموطنانش را به چشم کور کچل هایی می بیند که در باتلاق بی فرهنگی و ترافیک و فقر فرو می روند و به خود افتخار می کند که به زیرکی و رندی از این جهنم جهیده است.

 
سوم) عزیمت: مرحله ی گذاشتن تمام وابستگی ها از خانه و زندگی و متعلقین و متعلقات و دوستان و اقوام است. برخی این مرحله را به مرگ تعبیر کنند. با هجوم خاطرات و دلبستگی ها اندک اندک ترس و تردید در مهاجر فزونی می گیرد. سرانجام وی زندگی اش را در چمدانی جمع می کند و پس از گذشتن از زیر آیینه و قرآن به سمت دیاری ناشناخته رهسپار می شود. فرودگاه بین المللی آخرین بخش این خوان است.

 چهارم) شعف: مهاجر چون در بلاد کفر فرود می آید خود را در بهشتی می یابد سبز و تمیز و منظم، مردمانش خندان و جوی های شراب روان و لعبتکان و مو طلایان شادان در بیکینی از کنار وی عبور می کنند. مردان مسلمان را در این مرحله شعف دو برابر نسوان است و غالباٌ هنوز عرق راه از چهره بر نگرفته بر در عرق فروشی و نایت کلاب و بار و دیسکو صف می بندند تا سیر و سلوک عرفانی خویش آغاز نمایند.
 

 پنجم) بحران هویت: مهاجر تلاش می کند هویت گذشته اش را فراموش کرده و در جامعه ی جدید ذوب شود. وی ناگهان از کلثوم جوراب آبادی سنگ سری اصل تبدیل به کاترینا ماریا سانتا کروز می شود. اگر از جماعت نسوان باشد در این مرحله بطور حتم موهای خود را بلوند می کند و با پوست سیاه سوخته و ابرو پاچه بزی و کله ی طلایی زهره ی هر بیننده ای را می برد. در این مرتبه از سلوک پوشیدن لباس های آلاپلنگی و استفاده مکرر از کلمات اوه مای گاد و اوه مای فرند از اوجب واجبات می باشد.

 ششم) غربت: در این مرحله مهاجر اندک اندک متوجه می شود که در دیار جدید غربیه است و به احتمال قوی غریبه هم باقی خواهد ماند و خودش هم چیزی شبیه همان مردم کور وکچلی است که از آنها فرار کرده است و هیچ سنخیتی با این مردم خونسرد و مامانی و قد بلند ندارد. جلوی آینه می ایستد و ناگهان می بیند که یک شرقی کوتوله و احساساتی و قانون گریز و سیاه سوخته است و با موهای طلایی اش نه تنها شبیه نیکول کیدمن نشده بلکه شبیه هویج شده است. در اینجا مهاجر ناگهان دچار نوستالژی شدید برای کشک بادمجان و دلمه و دیزی با نان سنگک می شود و به یاد بوی ترمه ی خانوم بزرگ و قلیون و مزه انار دون کرده و صدای کت شلواری می افتد و دیدگانش از اشک تر می شود.

 چون بدینجا رسید شیخ سکوت کرد و دهان از گفتار ببست و آفتابه اش را برداشت و به سمت مبال روانه شد. مریدان پرسیدند هفتمین مرتبت چیست؟ نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت: هفتم را هر کس خودش می نویسد ...

شاد باشید و مهاجرت هایتان پرماجرا  

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

شرح رباعیات

در عشق تو کس تاب نیارد جز من

در شوره کسی تخم نکارد جز من

با دشمن و با دوست بدت می‌گویم

تا هیچ‌کست دوست ندارد جز من!

(عنصری)

::

من شاعر در این رباعی چه نوع «من»‌ی است؟

مصراع 1: توسری خورده، بدبخت، نیازمند، قابل ترحم، مجبور به کنار آمدن با انتخاب مزخرف خود،  خودآزار، قوی‌ترین مرد ایران

مصراع 2: هدر دهنده سرمایه، مایه شرمساری بخش کشاورزی، بیکار و بیعار، از خود متشکر، امیدوار به تحقق امر محال، آقا زاده، در رؤیای مدیریت جهان

مصراع 3: دهن دریده و هتّاک، زیر آب‌زن، نمره اخلاق بیست، معتقد به مبانی، اصولگرای با‌اصل و نسب، طلبکار عالم و آدم، اصلاح‌طلب پشیمان

مصراع 4:‌ تمامیت خواه، انحصار طلب، بیمار روانی، برنامه‌ریز، مهندس عشق و عاشقی، عوضی

::

 

من مورد نظر شاعر از چه نوعی است؟

مصراع 1: پدرسوخته، اقتدارگرا، خواهی‌نخواهی، همین که هست، دیگر آزار، فوق سنگین، عامل خودکشی، بیماری لاعلاج

مصراع 2: دیر بازده، کچل بی‌قواره، لم یزرع، خیلی مزخرفی ولی دوست دارم، سگ‌خور

مصراع 3: رژیم منحوس، هر روز بدتر از دیروز، اصلاح طلب، رانت‌خوار، لایق مشت محکم، محل تخلیه عقده‌های روانی، شیطان لعین

مصراع 4: فرشته روی زمین، فالوده بستنی، تیر رفته توی قلب، فقط تو مرا بکُش،


۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

خط پایان: رباعی نویسی جمعی

هر کسی را خط پایانی است. این کلام حکیمانه را خودمان فرموده‌ایم! حالا یکی پای پیاده می‌رود، یکی با ماشین بنز. این دیگر ربطی به من و شما ندارد. وظیفه ما رفتن به سوی خط پایان است. بعضی‌ها میان‌بُر می‌زنند و بعضی‌ها توی خاکی می‌روند. این هم به من و شما ربطی ندارد. عده‌ای معتقدند که لاک‌پشت زودتر از خرگوش به خط پایان می‌رسد. این قصه را آدم‌های تنبل و خپل ساخته‌اند که امیدشان را به آینده از دست ندهند. شما اگر با خرگوش مسابقه می‌دهید، خیلی دل‌تان را به این خوش نکنید که ممکن است وسط راه خوابش ببرد و شما اول شوید. همت‌تان را مضاعف کنید، اما واقع‌بینی را هم از دست ندهید. فی‌المثل خالو راشد سی‌بار متن رباعی‌اش را عوض کرد. اما باز هم ناامید نشد و برای بار سی‌و یکم هم آن را ویرایش کرد و فرستاد. اگر روزی به خط پایان رسیدید، و جام را بالای سر گرفتید و ملت شما را روی دست بردند، خیلی خوشحالی از خودتان در نکنید. همین ملت روزی می‌زنند توی سرتان و تشییع جنازه باشکوهی برایتان برگزار می‌کنند. شواهد و نظایر فراوان است و احتیاج به اقامه برهان نیست. فلذا!

..

 

آن روز که نوبت به گدایان برسد              یک لقمه به سختی به خدایان برسد

دست همه از مدال کوتاه شود               پای شل اگر به خط پایان برسد

::

 

خواهی به جوایز فراوان برسی           باید بدوی به خط پایان برسی

خرگوشک نازنین! ولی شک دارم       حتی به هویج لاک‌پشتان برسی

::

 

خواهی که اگر نعمت شایان برسد     دست تو به دامن خدایان برسد

هر روز تو همتت مضاعف گردان         تا دولت او به خط پایان برسد

..

چشمان تو شور خط پایان دارد           معنای عبور خط پایان دارد

ما ذیل نگاه دوست قمسور شدیم      هیهات که زور خط پایان دارد؟

::

 

چون تشنه شدی، لبی به باران برسان    خود را به پری‌رخان لبنان برسان

من بی تو نمی‌رسم به مقصود، لذا         لطفاً تو مرا به خط پایان برسان

::

 

هم جای فقیر و هم بزرگان آنجاست    هم لحظه راحت شدن جان‌ آنجاست

::

 

آزرده شد از کژدم غربت جانم     چل سال گذشت تا که در زندانم

من مُرده به دنیای شما آمده‌ام    از اول عمر در خط پایانم

::

 

می‌خواست به منتهای ایمان برسد    کز پرتو آن به تکه‌ای نان برسد

در اول راه، عین چارلی چاپلین          می‌خواست فقط به خط پایان برسد

::

 

مکری که به فکر بکر انسان برسد     هیهات اگر به ذهن شیطان برسد

هرکس که در آغاز پر از نیرنگ است   پیش از همه او به خط پایان برسد

::

گفتی که به‌هم من تو خندان نرسیم    از یزد گذشته و به کرمان نرسیم

تو دست مرا بگیر و من پای ترا           تا هیچ زمان به خط پایان نرسیم!

::

 

چشمان تو ابتداي ايمان من است     ساز نفست ادامه جان من است

اخم تو برابر است با سكته عشق     قهر تو عبور از خط پايان من است

Fwd: وقتی چمدان بسته شود...

با رفتن تو، من از خودم هم سیرم

با عقربه‌ها ثانیه‌ها درگیـرم

مرگ آمده، راه نفسم را بسته

وقتی چمدان بسته شود، می‌میرم!

..

 

ابراز همدردی

ای آنکه همیشه با زمان درگیری
با رفتن بنده، از خودت هم سیری
جون تو، جنازه روی دستم نگذار!
تا رفتن من صبر کنی، می‌میری؟

 

چند پیشنهاد اساسی

1)      درها را سه قفله کنید، نگذارید طرف برود.

2)      عقربه‌های ثانیه‌شمار را از جا بکَنید.

3)      روش جدیدی برای نفس کشیدن ابداع کنید.

4)      یا چمدان نخرید، یا در چمدان‌ را باز بگذارید.

5)      سعی کنید نمیرید!

6)      اگر افاقه نکرد، بروید سراغ کسی که نرود.

 

خبر مهم

شاعری، بر اثر بسته شدن در چمدان، مُرد!


۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

کجستان!

«خشت اول چون نهد معمار کج»
خشت دوم می‌شود ناچار کج

«تا ثریا می‌رود دیوار کج»
با ثریا می‌شود معمار کج!

«یار بد بدتر بود از مار بد»
البته وقتی نباشد مار کج!

هرچه در دنیای عادی هست راست
هست در اطرافمان بسیار کج

شاطر و سلمانی و خیاط کج
پادو کج، قصاب کج، نجار کج

کج مهندس، کج مربی، کج مدیر
کج پزشک و نرس کج، بیمار کج!

درس کج، شاگرد کج، استاد کج
فکر کج، گفتار کج، رفتار کج

راه کج، راننده کج، مقصود کج
می‌رسد قطعا به منزل بار کج!

بس که خم شد پشت گلدان تارزن
شد پس از اجرای زنده تار کج!

مثل یوزارسیف و مثل شهریار
می‌شود حتما عمر مختار کج!

بی‌تعارف من، شما، ایشان، همه
فرد گمنام و سوپراستار کج

مشتری، کالا، فروشنده، دکان
هرچه می‌بینم در این بازار کج

دایره وقتی نباشد خوب گرد
بوده حتما سوزن پرگار کج

«درد ما را نیست درمان الغیاث»
قبله هم با عرض استغفار کج!
***
مکتب نابی‌است کج‌دار و مریز
تا ابد ما را نگه‌می‌دار کج...!

۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

منافع حَیَوان

¨ اگر به زَهره کَشَف بر کاغذ نویسند، در شب تاریک بی چراغ بتوان خواندن.

تحشیه. کشف همان لاکپشت باشد که زهره آن فراوان است و در همه عطاری‌ها پیدا می‌شود. آنچه یافت می‌نشود شب تاریک است که مردم ما با چراغ دنبال آن می‌گردند و نمی‌یابند! و شاید از آن صفحه مونیتور را قصد کرده باشد که بی مدد چراغ آن را بتوان خواندن و گویا ایرانیان قدیم، به تکنولوژی ساخت صفحات نوری دست یافته بودند. اما کیفیت آن تا امروز در پرده نهان است.

 

¨ وزغ را چون در شراب افکنند بمیرد، و باز در آب اندازند، زنده شود

تحشیه. حیف باشد امتحان این یاوه را، تلف کردن شرابی که به عقیده خیام، دمی از آن جهانی ارزد. از آنجا که جمیع مسلمین رغبتی به شراب ندارند و در کل ممالک اسلامی چنین معجونی یافت نمی‌شود، امتحان این مسئله را با کفار افکنند بهتر باشد.

 

¨ شیر خر بهتر شیرهاست بعد از شیر مردم. و چون کودکی بسیار گرید، بدو دهند، گریه نکند و نیکو خو شود

تحشیه. بحمدالله کودکی درین نواحی نیست که اهل گریه کردن باشد و جمیع آنان خندان می‌زیند و آنان را به شیر خر حاجت نمی‌افتد. در ثانی، پیدان کردن خر از جمله معاذیر درین سامان است و نسختی که پیچیده‌اند، حصول بدان ممکن نگردد.

 

¨ دندان اسب در زیر بالین کسی نهند که در خواب بخبخه کند یا سخن گوید، ساکن گردد و دیگر نکند. چون از گردن کودکی در آویزند، دندانش به آسانی بر آید، و اگر اسب یک‌ساله باشد، بهتر!

تحشیه. گویند در زمان افلاطون کسی را دندان اسب در زیر بالین نهادند و وی از خُر و پُف بیاسود. اما عادتی ناپسند او را پدید آمد و در بستر خود چهار نعل می‌تاخت و کنار دستی خود را از خواب و خوراک و کار و زندگی انداخته بود. افلاطون فرمود که او را شیر خر بدهند، از تاختن فارغ شد و پیوسته در خواب می‌خندید، چنان که گویی سریالهای سیما را می‌بیند. باز فرمود که شرابی دهندش که وزغ در آن مرده باشد! خنده او بُرید و پیوسته زبانش را از دهانش بیرون می‌کرد. افلاطون عاجز آمد و گفت: بدهید همه این تجویزات را نخست بر نویسنده کتاب «منافع حیوان» بیازماند و اگر اختلالی حادث نگردید، مجوز چاپ آن صادر گردد.

 

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

کهن ترین لالایی جهان با قدمت چهارده هزارساله به زبان کردی باستان (اوستایی)



روڵه لای لایه، کۆرپه‌م لای لایه
rolla lāy lāya, korpam lāy lāya
نزانم بوچی ده‌نگت ده‌رنایه
nizānim bočî dangit darnāya
ئاشیمه ووهوو وه‌هیشتم ئه‌ستی
astîāšê wohū wahîštim astî
ئووشتا ئه‌ستی‌یه ئووشتا ئه‌همایی
oūštā astîya oūštā ahmāyî
هی‌یه‌ت ئه‌شایی وه‌هیشتای ئه‌شیم
hîyat ašāyî wahîštāy ašêm
یه‌تا ئاهووه تی‌ری‌یو ئه‌تها
yatā āhowa tîrîyo athā
ره‌تووش ئه‌‌شاته چیت هه‌چا یه‌تا
ratūš ašāta čît hačā yatā
وه‌نگه هو ئه‌شا ده‌زدا ئامه‌نه‌نگ
wanga ho ašā dazdā āmanang
شیوس نه‌نامه ئه‌نگ هواشه‌ مه‌زدا
šîyūs nanāma ang hwāša mazda
هی‌یه‌ت ئه‌شایی وه‌هیشتای ئه‌شیم
hîyat ašāyî wahîštāy ašêm
خشته‌ری میچا ئاهورایی ئا
xištarê mêcā āhorāyî ā
ییم درگو پی‌یو ده‌ده‌ت راستاریم
yîm dirgo pîyo dadat rāstārêm
رۆڵه لای لایه، کۆرپه‌م لای لایه
rolla lāy lāya, korpam lāy lāya
گوێ بگره له من، ده‌نگی ئه‌زدایه
gwê bigra lamin dangî azdāya
هی‌یه‌ت ئه‌شایی وه‌هیشتای ئه‌شیم...
hîyat ašāyî wahîštāy ašêm…


برگردان به فارسی:

فرزندم لالا، دلبندم لالا، نمی دانم چرا صدایت درنمی‌آید
راستی و داد بهترین است
پاکی، خوشبختی است
خوشبختی برای کسی است که راستی و داد را برای راستی و داد انجام دهد
همانگونه که خداوند راستی و دادگری است
راهبر دنیایی نیز باید بر پایه راستی و دادگری برگزیده شود
این دو با کردارها و اندیشه نیک(وهومن) برگزیده می‌شوند
تا همه کردارها، از روی نیکی و راستی و خرد انجام داده شوند
همانگونه که خداوند راستی و دادگری است
و راستی و دادگری در همه جا خود را بنمایاند
و نیک کرداری، با نیروی اهورایی پرورش یابد
و به یاری ناتوانان وناداران بشتابد
فرزندم لالا، دلبندم لالا
گوش به من بسپار، صدای خداوند است
همان گونه که خداوند، راستی و دادگری است
و ...

وزن این لالایی، ده هجایی از اوزان قدیم ایرانی و از اوزان گاتاهاست.همه اشعار تک بیتی و فولکلوری ترانه های کردی نیز برهمین وزن است: مستفعلن فا، مستفعلن فا ( تَنَن تَن تَنَن تَنَن تَن تَنَن) این لالایی از نمازهای معروف مهریان و زردشتیان است که از زمانهای بسیار دور به یادگار مانده است.
 

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

برای گذراندن وقت در آسانسور(طنز)



از اونجا که برج ها طبقات زیادی دارن طول می کشه آسانسور بیاد پایین یه سری کار بهتون پیشنهاد میکنیم تا بتونین از وقتتون استفاده کنید

وقتی از آسانسور پیاده میشین دگمه همه طبقات رو بزنین…مخصوصا اگه یه عده هنوز تو آسانسور هستن

یه دوست خیالی تون رو جوری که انگار همراه شما هست به همه معرفی کنین و شروع کنین الکی باهاش حرف زدن

رو به دیوار آسانسور در حالی که پشت تون به همه هست بایستین…اگه شما نفر اولی باشید که سوار شدین به احتمال زیاد بقیه هم همین کارو میکنن

یه دفه بگین : ای وای ..نه .. بارون گرفت… بعدش چترتون رو باز کنین

از همه آدرس ای- میلشون رو بپرسین و بعد آدرس هاشون رو مسخره کنین

توی یه دستمال فین کنین سپس به بقیه نشون بدین

در کیفنون رو باز کنین و انگار یکی اون تو هست یواش بگین ..هوای کافی داری؟؟؟

هر کسی که وارد میشه باهاش دست بدین و یه سلام علیک حسابی بکنین و بگین میتو نه شما رو جنا ب تیمسار صدا کنه

هر از چند گاهی صدای گربه در بیارین

به یکی از مسافر ها خیره بشین بعد یه دفعه بگین ..ا وه تو که یکی از اون هایی…بعد تا میتونین ازش فاصله بگیرین

یه عروسک خیمه شب بازی دستتون بکنین و با بقبه مسافر ها از طرف اون حرف بزنین

هر طبفه که میرسین ..صدای دینگ در بیارین..بعد به یکی از مسافر ها بگین نوبت تو هست …خدا بیامرزتت

یه صندلی (تا شو) با خودتون بیارین یه دوربین با خودتون بیارین و از بقیه مسافر ها عکس بگیرین

البته اگه دیدین همون پایین تحویلتون دادن به بیمارستان از ما به دل نگیرین

اس ام اس های مخصوص شب امتحان !

تعریف مراقب :
موجودی ستم کار و ریا پیشه که متاسفانه چشم و گوش و باقی حواس را هم دارد !
سیستمی که نقش دزدگیرمنازل را سر جلسه ایفا میکند !
گالری ضدحال ! موجودی که روی سینه اش نوشته شده : من مراقبم،شما چطور!؟
یک نوع تله موش زنده !
*******************************************************
دعای پاس کردن ترم ! :
الهی ادرکنی پاساً ترمی بالنمراتِ دهی وگاهِ دوازدهی
والحفظ من مشروطی والغوِ امتحانی برحمهِ !
*******************************************************
تعریف دانشجو :
موجودی است نحیف و لاغر که از تخم مرغ و گوجه تغذیه میکند !
معمولا افسرده است ! و دشمنی عجیبی با کتاب دارد !
مخصوصا شب امتحان !
یه تعریف دیگه از دانشجو ! :
فردی که به دنبال علم آموزی و تولید علم است
ها، ایی دانشجو که وگفتی ینی چه؟؟؟!!!!
*******************************************************
تعریف استاد :
منبع علم ، ژنراتور دانش ، نیروگاه انسانیت ، تبلوردانایی ، کوه توانایی ، مایه افتخارما
بابا تو دیگه کی هستی ترین موجود عالم ، خودصفا ، اندوفا ، دارنده انواع واقسام شفا
ضدجفا ، یاری گر ضعفا ، معلم الخلفا !
*******************************************************
هان ای کسانی که ازکتاب هایتان به عنوان اشیائی دکوری استفاده کرده اید
اکنون فقط یک معجزه می تواند کارنامه شما را زیر و رو کند !
ستاد ایجاد رعب و وحشت شب امتحان !
*******************************************************
«دلم شور می زنه، هیچی بلد نیستم، بعیدمی دونم بتونم کل کتاب رو بخونم،
شب ها کابوس امتحانو می بینم و از خواب می پرم و . . . !
از دفتر خاطرات یک دانش آموز / دانشجوی تنبل !
*******************************************************
اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده                 بدان امتحان دارد و هیچ کاری نکرده !

۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

در آرایشگاه های زنانه واقعاً چه می گذرد؟/ طنز

در آرایشگاه های مردانه، کسی حوصله انتظار کشیدن ندارد. مشتری ها زیاد به اینکه چه کسی سرشان را می زند، اهمیت نمی دهند. همه دوست دارند زودتر کارشان تمام شود تا بروند و به زندگی شان برسند و… اما همین بودن و ماندن در آرایشگاه برای خیلی از خانم ها، خود زندگی است! آنجا خوش می گذرد.

آنجا ولوله ای برپاست که قدیم ها می گفتند: مثل حمام زنانه، اما حالا که اجتماع زنان موهبت حمام های عمومی را از دست داده، آرایشگاه ها را پاتوق کرده. آنجا مکانی ست برای دید و بازدید، دم به دقیقه یکی یا گروهی وارد می شوند و دیده بوسی آغاز می شود. مانتوها و چادرها آویخته می شود تا شوی غیررسمی لباس و قمپزهای خفن شروع شود. بعد بازار اخبار تازه و بازگویی شایعات، داغ می شود. بعد درددل و گاهی هم اشک و هق هق. اما بیشتر صدای خنده است که گوش فلک را کر می کند و آرایشگرها که مد انداری می کنند.
یک آرایشگر زن که چند سالی است وارد این کار شده. توضیح می دهد: نخواهیم هم مجبوریم داستان زندگی همه مشتریان را بدانیم. می آیند درددل می کنند، از زندگی شان تعریف می کنند، از شوهرشان، بچه هایشان. راستش اینجور جاها، خانم ها از همدیگر چیز یاد می گیرند. مهم ترین چیز هم این است که چطور با شوهرشان مبارزه کنند!
بساط های خرید و فروش، یکی از مهم ترین ارکان آرایشگاه های زنانه اند؛  لباس خواب، شال، روسری، لوازم آرایش، بدلی جات و… در مواردی CD فیلم یا موزیک های جدید هم دیده شده که می فروشند. حرف موسیقی شد، یادمان رفت بگوییم توی آرایشگاه معمولاً موزیک هم پخش می شود. در این مورد هم گرچه دستور رسیده که فقط حق پخش موسیقی های بی کلام دارند، اما گاهی که خانم ها فضا را خودمانی می بینند، از آهنگ های روز غافل نمی شوند. بیشتر بی کلام هایی که استفاده می کنند هم موزیک کارهای معروف ایرانی است که بدون صدای خواننده پخش می شود.
این کارناوال ساکن، یک چیز کم دارد. اگر گفتید چه؟ اینجور خانم ها به چه چیز دیگری علاقه مندند؟ بله، فال! انواع و اقسام فال ها در آرایشگاه های زنانه رواج دارند. از فال قهوه و چای و حافظ بگیر تا … . فالگیرها (که بیشتر فال قهوه می گیرند) هم مثل کارکنان، با آرایشگاه پورسانتی کار می کنند. ضمناً فقط آن ها که در آرایشگاه های بزرگ فعالند، هر روز به آنجا می روند. در سایر آرایشگاه ها، فقط روز خاصی سر و کله خانم فالگیر پیدا می شود. یا وقتی به اندازه کافی مشتری جمع شد، به او تلفن می کنند تا بیاید.
طبیعتاً هر آرایشگاه سبک و سیاق خودش را دارد و مشتریانش هم متناسب با آن جمع می شوند. در بعضی مکان ها گرداننده آرایشگاه به شدت مواظب سلامت اخلاقی محیط کار خود هستند و بعضی جاهای دیگر، اصلاً خود صاحب کار است که فضا را خراب کرده. یکی از قدیمی های این حرفه می گوید: محیط بعضی از آرایشگاه ها خیلی افتضاح است. چون فضا بسته و کاملاً زنانه است، هر کاری دلشان می خواهد می کنند و واقعاً این ها هستند که کمی این شغل را بدنام کرده اند.

مهم ترین عامل جذب: آمد داشتن
پیشتر درباره عوامل جلب مشتری، گفتیم که فقط مهارت آرایشگر مهم نیست و امور دیگری هم در آن تاثیر دارد که از نظر خانم ها حتی مهم تر از مهارت است. حالا وقتش است تا راز مهمی را با شما در میان بگذاریم: آن ها به «دست آرایشگر» به شدت اهمیت می دهند و به «آمد داشتن» آرایشی که طرف برایشان انجام می دهد، اعتقاد دارند. حتی خود آرایشگرها هم خیلی محکم درباره این قضیه حرف می زنند و می گویند: «اگر بیشتر مردم درباره اش حرف می زنند، ما خودمان بارها این قضیه را به چشم دیده ایم…»
آن ها معتقدند آرایش (خصوصاً روی اصلاح صورت و ابرو حساسند) در زندگی خیلی از مشتریان شان تاثیر سریع گذاشته. از ماجراهای متعددی می گویند که در روزهای کار در آرایشگاه شاهد رخ دادن شان بوده اند؛ قصه هایی مثل این: شوهر خانمی با او اختلاف داشته و از خانه قهر کرده. به عیال پیغام داده: طلاقت می دهم. خانم گرفته و غمگین، اتفاقاً گذرش به آرایشگاه می افتد و اصلاح می کند. فردا صبح زود، یک جعبه شیرینی و هزار بوسه تشکر نصیب بچه های آرایشگاه می شود. آقا به خانه برگشته و از رفتارش اظهار ندامت کرده!
آن ها طوری با آب و تاب و جدیت این ماجراها را تعریف می کنند که آدم وسوسه می شود پی یک ماه خانه نشینی را به تن بمالد و خودش را بسپارد به دست این اصلاح گران معجزه گر، بلکه مشکلات ما هم حل شد! باید موقع کار خوش اخلاق باشی تا درباره ات فکر بد نکنند، بد به دل مشتری نیفتد. اگر اتفاق ناجوری برای طرف بیفتد، می گویند آرایشگرش «بد دست» بوده، بد دل بوده. برای خودمان هم این مسئله ایست، اما جداً آنقدر دیده ایم که باور کرده ایم دست مان در زندگی و سرنوشت مشتری ها تاثیر دارد.

مهارت و مدرک کیلویی چند؟
به این ترتیب که تا اینجا عرض شد، دو عامل مهم مشتریان را به سالن های زیبایی می کشد: یا خوش دستی آرایشگرها، یا شهرت و ذرق و برق آرایشگاه. اما پس مهارت و درستی کار استادهای سلمانی مونث چه؟ یعنی در آرایش بانوان، کیفیت کار اصلاً مهم نیست؟ شک نکنید که دیگر اینقدرها هم اوضاع کشکی نیست. هرچند که این روزها دیگر گرفتن مدرک آموزش و اجازه آرایش، خیلی راحت تر از قبل شده و آرایشگرهای کیلویی فراوانند.
آن قدیم ترها، تمام ابهت آرایشگر و آرایشگاهش به مدرکی بود که توی یک قاب درست و حسابی، بالای آینه ها و چراغ ها می درخشید. کمپانی هایی مثل «شوارتسکف» یا «اورئال» (تولید کننده لوازم آرایشی) تا اوایل دهه شصت هم در ایران نمایندگی های فعالی داشتند که به شکل مرتب، اقدام به برپایی کلاس های آموزشی می کردند. از این کلاس ها استقبال خوبی می شد، چراکه مدرک گذراندن این دوره ها اعتبار زیادی داشت و گرفتن دپلم این شرکت ها به این سادگی نبود؛ ۶ ماه آموزش جدی و امتحانات پایان دوره سفت و سخت، نمی گذاشت کسی قسر در برود.
این روزها اما مدارک رنگارنگ که معلوم نیست کدام به کدام برتری دارد، بر در و دیوار آرایشگاه ها دیده می شوند، که شاید از همه بهترشان مدارک فنی حرفه ای باشد. اما آیا با این دست کلاس ها (مثلاً دوره های یک ماهه، موسوم به فشرده!) کسی آرایشگر می شود؟ چه می دانیم، شاید بشود!

تلفات آرایشگاهی
همیشه اینطور نیست که همه چیز خوب و جو آرایشگاه خوش و پرلبخند باشد؛ گاهی هم حوادث ناجوری در این محیط ها می افتد که بخش عمده اش ناگفتنی ست. از جیغ جیغ و گیس کشی و دعواهای معمول زنانه که بگذریم، دیده شده که دوستی های درون آرایشگاهی، گاهی به جاهای ناجور ختم شده اند.
دیگر اینکه فضای فریبا و خواستنی آرایشگاه ها باعث تمایل و جلب خانم های بسیاری به این حرفه شده. زنان و دختران زیادی با ورود به این دنیای کاملاً زنانه و آزاد، شخصیت شان دستخوش تغییر شده و چه طلاق ها و چه از راه به در شدن های بسیار که ریشه در محیط کار این بانوان (با عرض معذرت) بی جنبه داشته است. مریم (که گفتیم از پیشکسوت هاست) می گوید: «توی این سال ها که دارم کار می کنم، دخترهای زیادی را دیدم که به اسم آرایشگری آمدند ولی فقط فضای آرایشگاه را دوست داشتند. تا کمی آزادی پیدا می کنند هم خوب خوبه شان سیگاری و مشروب خور می شود،  واقعاً محیط آرایشگاه برای این ها خطرناک است.»
زنانی هم که به قول او: «تا می آیند توی این فضا، خودشان را گم می کنند و با دست خودشان زندگی شان را خراب می کنند». قصه هایش تمام نشدنی ست…
دزدانی هم هستند که آرایشگاه را به عنوان محیط کار انتخاب کرده و از غفلت ناشی از پرچانگی و غیبت های آبدار بعضی ها، استفاده می کنند تا کیف ها و طلاهای مشتریان بیچاره را سرقت کنند. در تمام موارد مشاهده شده هم خانم های شاهد و ناظر، روی یک نکته توافق دارند: «دختره به حدی زبل بود که کارش حرف نداشت! یک لحظه سرم را آنور کردم ببینم خواهرم چه می گوید، دار و ندارم را برد.» شاید اگر آماری وجود داشت که برای محکم کردن ادعایمان ذکر کنیم، متوجه می شدید چرا از دزدی در آرایشگاه ها نوشتیم. آمارشان به شدت بالاست بی تردید.
اما خطرات آرایشگاه فقط به این موارد ختم نمی شود؛ حوادث بد دیگری هم هست که در یک لحظه زندگی عده ای از آدم های لبریز از امید و آرزو را به نابودی کشانده اند. بدترین حادثه در سال ۱۳۵۹ اتفاق افتاد. در یک روز شوم، در حالی که سه عروس مثل دسته گل همزمان زیر دستگاه سشوار بودند، سه راهی تقسیم برق اتصال کرد و طفلی ها – هر سه تایشان- پرپر شدند. این اتفاق در یکی از آرایشگاه های معروفی که قبلاً ذکرش رفت، رخ داد. دلیل حادثه، استفاده از تنها یک سیم رابط برای دستگاه های پرمصرف سشوار حرفه ای بود. اما آیا کسی جرات گفتن این خبر به خانواده ها که در انتظار آمدن عروس، داشتند شادی می کردند، را داشت؟ بدتر از آن، وقت رسیدن دامادهای بی خبر بود؛ سه مجنون که مثل صاعقه زده ها، خوابیدن تن بی جان سه عروس در کنار هم را باور نداشتند…
چند سال بعد، عروسی دیگر، ماجرای تلخی دیگر؛ وقتی قرار بود برای براق شدن و جلوگیری از قرمز شدن چشم ها، به چشم عروس خانم قطره مخصوص ریخته شود، دستیار آماتور آرایشگر اشتباهاً از چسب مژه استفاده کرد. نتیجه فاجعه بار بود: ابتدا چسبیدن پلک های عروس بیچاره، همراه با سوزش و درد شدید، و آخرش هم از دست دادن دو چشم به جای رفتن به حجله گاه و خانه بخت…
قربانی حادثه بعدی عروس نبود، اما مگر فرقی می کند؟ ما بی خود رمانتیکش می کنیم، والا آدم آدم است دیگر. نیست؟ این یکی پوست سرش ور آمد و با موهای بلندش یک جا کنده شد. دلیل: برای ساختن مواد دکلره مو، به جای پودر و اکسیدان، از آمونیاک قوی استفاده شده بود.
لابد حالا نچ نچ می کنید و اگر مونث باشید، وحشت برتان می دارد که: ای وای هفته آینده وقت آرایشگاه دارم! اما اگر مذکر هستید، با بنده دست به دعا بلند کنید: خدایا، از این که ما را زن نیافریدی و از این بلایا مصونیم، شدیداً ممنون
!

 

بیا متفاوت باشیم…قطعه ادبی

همسفر!

در این راه طولانی که ما بی‌خبریم
و چون باد می‌گذرد
بگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم باقی بماند
خواهش می‌کنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا
مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم
یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را
و یک شیوه نگاه کردن را
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی و رویاهامان یکی.
هم‌سفر بودن و هم‌هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.
و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است
عزیز من!
دو نفر که عاشق‌اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.
اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است.
عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست .
من از عشق زمینی حرف می‌زنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.

 

عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد .
بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم.
بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید .
بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم ،اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند.
بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل .
اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست .
سخن از ذره ذره واقعیت‌ها و حقیقت‌های عینی و جاری زندگی است.
بیا بحث کنیم.
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.
بیا کلنجار برویم .
اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم.
بیا حتی اختلاف‌های اساسی و اصولی زندگی‌مان را، در بسیاری زمینه‌ها، تا آنجا که حس می‌کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می‌بخشد نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ کنیم.
من و تو حق داریم در برابر هم قدعلم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم.
بی‌آن‌که قصد تحقیر هم را داشته باشیم .
عزیز من! بیا متفاوت باشیم.
 

گذرگاه عشق

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم
فهمیدم که بیمارم ...
خدا فشار خونم را گرفت،
معلوم شد که لطافتم پایین آمده!

زمانی که دمای بدنم را سنجید،
دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم

تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...
و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
به بخش ارتوپدی رفتم،
چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم،
چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم،
معلوم شد که مدتی است صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن میگوید نمی شنوم...!
خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد،
و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم
از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم.
قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم.
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم.
و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

عیب کار اینجاست که من "آنچه هستم" را با " آنچه باید باشم " اشتباه می کنم،
خیال میکنم آنچه باید باشم هستم،
در حالیکه آنچه هستم نباید باشم ...


 احمد شاملو

۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

راه حل برای زیستن در عصر بدون رایانه !

راه حل هایی در باب زیستن در عصر آزاد بدون رایانه (!!!)  
نمی دونم رایانه یا یارانه
بر و بکز ماشین سنگین : 
متاسفانه یک عادت بد دارید و آن هم این هست که در سرپایینی ها همش می گذارید روی دنده سنگین و قام قام گازوئیل می سوزانید. ترک کنید این عادت بد را. در سراشیبی ها بگذارید روی دنده خلاص : هم سرعتتون بیشتر می شود هم گازوئیل کمتر می سوزانید و هم سرعت اولیه لازم برای سربالایی ها تامین می شود. فیزیک که خواندید ماشاالله.
ضمناً : با این ماشین سنگینتون تند و تند هی نروید لواسون و دربند و درکه و رشت و کلاردشت.
  
= = = = = = = = = = = = = = = = =
  
صاحبان خودرو های فرسوده و فکسنی بنزین سوز :
 
مطمئنید این ماشین بنزین سوز هست ؟ کجا نوشته ؟
وقتی این ماشین لامصب هرچی داخلش می ریزید می سوزاند و دود می کند پس چه بهتر که از این به بعد داخلش گازوئیل هم بریزید. هم ارزان تر هست هم به صرفه تر و هم اینکه ماشینتان اینقدر بدعادت نمی شود.
  
سؤال فنی : می شود داخلش زغال سنگ هم ریخت ؟
    
= = = = = = = = = = = = = = = = =
یعنی پشت سر مسافر همیشه باید یک کاسه آب حرام کرد ؟ نکنید این کار را . ماکزیمم یک تُف !
  
سؤال فنی : اگر آب بدنمون کم شد چی ؟
 
= = = = = = = = = = = = = = = = =
 
دقت کنید که در مسابقات رالی هم باید مسافر سوار کنید چه برسد به سفرهای درون شهری و برون شهری. از تمام ظرفیت ماشین استفاده کنید. صندلی ، صندوق عقب ، باربند . حتی لازم شده خودتان هم پیاده شوید جایتان را به مسافر بدهید.
 
= = = = = = = = = = = = = = = = =
 
کفشهای اسکیت : سریعاً این کفش ها را تهیه کنید و در محورهای تجریش – ونک – ولیعصر – راه آهن و تمام سرپایینی های تهران استفاده کنید.
 
= = = = = = = = = = = = = = = = =
ترافیک :
  
یکی از عوامل افزایش مصرف سوخت همین ترافیک هست. وقتی مردم رعایت نمی کنند و مدام ترافیک می کنند بهترین راه حل این است که یک دستگاه تریلی بفرستید وسط اتوبان و با یک دستی کشیدن جانانه خیابان را از لوث این آلاینده ها پاک کند !
    
سؤال فنی : اگر تریلی چپ کرد چی ؟
 
جواب فنی : فدای سرت.
  
= = = = = = = = = = = = = = = = =
  
به جلوی ماشینتان (زیر سپر) یک نگاه بیندازید. یک حلقه می بینید. خب این حلقه برای چیه ؟ برای اینکه با طناب یک اسب به ماشین وصل کنید و بنزین هم نسوزانید. مایه اش کمی پشکل و تپالست ! علف را هم خدا می رساند.
  
اسب حیوان نجیب و سازگاری هست. هر عصر رهاش کنید خودش می ره از یک جایی علف می خورد و برمی گردد. روزهای زمستان هم از دماغ و دهانش بخار بیرون میاد و می شود اسب بخار !  حالشو ببرید.
  
تذکر : اگر اسب نیافتید کربه که هست. به جایش می تونید سی چهل گربه به ماشین ببندید. این یک قلم (گربه) در تهران به وفور یافت می شود.
  
= = = = = = = = = = = = = = = = =
 
امشب مسابقه ی مهم فوتبال هست. سریعاً تشریف ببرید منزل خاله ، عمه ، دایی ، عمو و ... این کار مزایایی دارد که خدمتتان عرض می کنم.
 
1- دور هم بودن و صفا و صمیمیت.
 
2- برق و گاز رایگان
 
3- تنقلات و میوه عالی و فراوان.
 
4- افزایش رقابت های سالم در زمینه مهمانی رفتن و صله رحم.
  
هشدار : مراقب باشید از این رهگذر ضد فن نخورید!!!
 
 

فقر چیست؟؟؟

بر خلاف اکثر ایرانی ها که می گن فقر اقتصادی فقر فرهنگی میاره، این فقر فرهنگیه که فقر اقتصادی میاره. یه بار یک مستند در بی بی سی درباره هند میدیدم، و یکی از مسئولان هند می گفت که فقر بزرگترین آلاینده است، و البته منظور او هم از فقر چیزی بیش از حقوق آخر ماه بود

فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛

فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛

فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛

فقر اینه که بچه ات تا حالا یک هتل ۵ ستاره رو تجربه نکرده باشه و تو هر سال محرم حسینیه راه بندازی؛

فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما ماجرای مبارزات بابک خرمدین رو ندونی؛

فقر اینه که از بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛

فقر اینه که وقتی با زنت می ری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه، وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی و بهش بگی خوششششگلهههه؛

فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛

فقر اینه که سفرهات به خارج از کشور خلاصه بشه به رفتن به خونه فک و فامیلهات در اونور آب؛

فقر اینه که ۶ بار مکه رفته باشی و هنوز ونیز و برج ایفل رو ندیده باشی؛

فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛

فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛

فقر اینه که حاجی بازاری باشی و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوی عرق زیر بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛

فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛

فقر اینه که ۱۵ میلیون پول مبلمان بدی اما غیر از ترکیه و دوبی هیچ کشور خارجی رو ندیده باشی؛

فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛

فقر اینه که به زنت بگی کار نکن ما که احتیاج مالی نداریم؛

فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛

فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛

فقر اینه که تولستوی و داستایوفسکی و احمد کسروی برات چیزی بیش از یک اسم نباشند اما تلویزیون خونه ات صبح تا شب روشن باشه؛

فقر اینه که وقتی ازت بپرسن سرگرمی و  هابیهای تو چی هستند بعد از یک مکث طولانی بگی موزیک و تلویزیون؛

فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛

فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛

فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه؛

فقر اینه که هر سال عاشورا به در و همسایه نذری بدی اما بچه ات تا حالا توی رستوران ایتالیایی غذا نخورده باشه؛

فقر اینه که دم دکه روزنامه فروشی بایستی و همونطور سر پا صفحه اول همه روزنامه ها رو بخونی و بعد یک نخ سیگار بخری و راهتو بگیری و بری؛

حکایتی از تذکرة الاولیاء


نقل است که از عبدالله بن مبارک پرسیدند: کدام خصلت در آدمی‌ نافع‌تر است؟

گفت: عقلی وافر.

گفتند: اگر نبود؟

گفت: حُسن ادب.

گفتند: اگر نبود؟

گفت: برادری مشفق که با او مشورت کنی.

گفتند: اگر نبود؟

گفت: خاموشی دایم.

گفتند: اگر نبود؟

گفت: مرگ در حال!

::

اگر بخواهیم به نصیحت عبدالله بن مبارک عمل کنیم،

نصف جمعیت ایران باید لالمونی بگیرد

فاتحه نصفه دیگر را نیز باید بخوانیم.